بازم سید خندان

ژانویه 22, 2009

یه عکس متفاوت

 
 

شب یلدا ( چلچراغ )

 
 

 
 

سید خندان

ژانویه 22, 2009

امیدوارم طی روزهای آینده تصمیم نهایی خود را اعلام کنم

این روزها در موقعیت سختی قرار گرفته ام؛ از سویی موج وسیع در جامعه از من توقع آمدن دارد و از سوی دیگر با این مسأله روبرو هستم که آمدن برای خدمت كردن است و كم كردن هزینه مردم و اگر این طور نشود، آمدن بی فایده است. امیدوارم طی روزهای آینده تصمیم نهایی خود را اعلام کنم.
سید محمد خاتمی در دیدار با اعضای شورای سیاستگزاری و نمایندگان ستاد ملی جوانان حامی خاتمی -ستاد 88- در 30 استان کشور، گفت: جمع شدن شما جوانان بافرهنگ و دلسوز و دردآشنا که شور جوانی را با شعور، پختگی، دورنگری، آینده نگری و احساس مسؤولیت و دلسوزی برای ایران در هم آمیخته اید و برای سربلندی ایران تلاش می کنید مایه خوشنودی و خوشوقتی من و سرمایه ارزشمندی برای ایران است.
برای من افتخار بزرگی است که چنین جمعی در سراسر کشور به من نظر لطف دارد. این هم مسؤولیت مرا سنگین تر خواهد کرد و هم امید به آینده را افزایش خواهد داد. باید راهکاری یافت تا این امید و دلبستگی را به جریانی تبدیل کنیم که در سرشت و سرنوشت کشور نقش داشته باشد و دوام بیشتری پیدا کند، نه اینکه به موجی تبدیل شود که پس از مدتی کوتاه فروکش کند.
آنچه امروز در جامعه شورآفرین شده تنها محدود به این جمع نیست. این جنب و جوش و شور حاکی از اشتیاق برای تغییر وضعیت نامناسب کنونی است. این احساس در جامعه به وجود آمده که سرمایه های مادی و معنوی کشور در معرض خطر جدی قرار دارد و جامعه مدنی و کشور با تهدیدهای فراوانی مواجه است که متأسفانه بر میزان و شدت آن افزوده می شود. و همین امر موجب شده جامعه به این جمع بندی برسد که سوای انگیزه خوانی در عملکردها، وضعیت موجود چه در اثر سوءنیت حادث شده باشد و چه با حسن نیت، باید به سرعت شاهد تغییرات اساسی باشیم. علاوه بر این برداشت، احساس تکلیف برای بهبود وضع موجود هم وجود دارد که خود منشاء امید در جامعه است.
دغدغه های من كه به صورت پراکنده در دوازده سال گذشته بیان شده، اینک به عنوان مبانی اصلاحات به صورتی سنجیده تر و منسجم تر تدوین و تبیین شده تا هر کس آن را می پسندد، حول محور ایجابی آن جمع شود و هر کس آن را نمی پسندد، مرزهایش را مشخص نماید.
در شرایط فعلی برای ایجاد تغییرات اجتماعی باید عامل مهم احساسات اجتماعی را مورد توجه قرار داد و باید طوری پیش رفت که از این احساسات در مسیر بهبود و تغییر اوضاع بهره گرفت. اما اگر فقدان عقلانیت و تفکر منسجم یکی از ریشه های مشکلات جامعه باشد، هرچه این احساسات قوی تر شود، عبور از آن به سوی عقلانیت هم دشوارتر خواهد بود.
اگر با من مشورت می شد؛ ضمن تأیید و تقدیر از تلاش های صورت گرفته شما عزیزان در سراسر کشور، می گفتم با نگاه به مرحله حساس و سرنوشت ساز انتخابات، حالا که قصد سرمایه گزاری داریم، بهتر این است که حول یک فکر و اندیشه اجتماع کنیم، نه حول یک شخص. اجتماع حول یک فکر، اجتماعی منسجم تر و آینده دارتر خواهد بود. وقتی همه چیز حول محور شخص باشد، اگر به هر دلیل به جایی نرسیم یا این شخص از عرصه رقابتها خارج شود یا کنار گذاشته شود یا آنچه مورد انتظار است تحقق نیابد یا مانع از تحقق آن شوند یا اصلاً خود این شخص به این نتیجه برسد که راهی بهتر از حضور مستقیم در قدرت هم برای خدمت به مردم وجود دارد، آنگاه مشکلات جدی به وجود خواهد آمد.
تاریخ ایران نشان داده در تمام جریانهایی که دلبستگی ها بیشتر به اشخاص وجود داشته تا به تفکرات، خواست تاریخی ملّت که انصافاً هم ارزشمند است، در مرحله عمل به کامروایی صد درصد نرسیده و در بسیاری موارد شکست خورده و در برخی موارد ناکامی هایی را تجربه کرده است. جا دارد از خود بپرسیم که چرا از مشروطیت تا به امروز، علیرغم خواست و پشتوانه عظیمی که در متن جامعه ما وجود داشته و آمادگی که برای عینیت بخشیدن این خواسته ها در جامعه بوده و به یک معنا جامعه ایرانی برای استقرار جامعه مدنی پیشتاز هم بوده، چرا مدام دچار ناکامی شده ایم؟ شاید مشکل ما این بوده که ما همواره خواسته ایم جامعه را از بالا رشد دهیم. جامعه ای که خواستار رشد است باید بداند که تنها خواستن این موضوع کافی نیست. تحقق این امر آمادگی و زمینه ای را طلب می کند که باید در متن جامعه ایجاد شود.
آیا ما که به این مسأله اعتقاد داریم اگر قدرت را به دست بگیریم می توانیم زمینه را برای تحقق آن به وجود بیاوریم؟ بر فرض که این مسأله ذاتاً هم قابل اجرا باشد، مگر شما چقدر از قدرت را در اختیار دارید و تا چه حد می توانید از این قدرت برای پایدار کردن خواست تاریخی مردم در جامعه استفاده کنید؟
اگر با آمدن به صحنه در مجموعه ای قرار خواهید گرفت که نه تنها برای تحقق این خواست تاریخی و وعده های شما همراهی نمی کند، بلکه کارشکنی هم خواهند کرد، سرمایه جامعه در معرض ضایع شدن قرار خواهد گرفت و چه بسا ایجاد این تصور که کسی با این نگرش و این وعده ها در موضع قدرت نتوانست کاری از پیش برد یا مانع وی شدند جامعه را دچار یأس و نومیدی خواهد کرد.
دلسردی ها و دلزدگی هایی در جامعه وجود دارد که برخی ناشی از عملکرد مدیران و بخشی ناشی از توقعاتی است که اساساً قابل اجرا نبوده و این سوء تعبیر که همراه با تحولات، این توقعات باید برآورده شوند به آن دامن زنده است. پرداختن مجدد به این توقعات هم وضع را بدتر خواهد کرد.
عامل دیگر این سرخوردگی و دلسردی ها این بوده که تصور ما از امکانات و توان فردی که برای ایجاد تحولات به او دلبسته بودیم درست نبوده است. ما تصور می کردیم توان او صد است، اما در عمل توان و اختیارات او دو یا حداکثر ده بوده است.
یکی از مسائل کلیدی در مورد انتخابات این است که آیا برای ورود به صحنه باید با اهداف و خواسته های حداقلی وارد شد یا باید از همین حداقل ها هم صرفنظر کرد؟ حتماً این صدا را شنیده اید که عده ای می گویند ما از فلانی انتظاری نداریم؛ فقط مایلیم که او بیاید تا اوضاع تغییر كند.
آیا من به عنوان فردی که برای خود هویتی قائل است، باید از حداقل های خود عبور کنم؟ البته حداقل هایی که از آن صحبت می کنم حداقل های اساسی و بنیادی است.
به نظر من ما باید با حداقل ها بیاییم. حداقل هایی که در دوران قبل هم با چالش مواجه بودند و اگر دوباره به صحنه باز گردیم احتمالا با چالش های جدی تری مواجه خواهند شد.
رئیس جمهوری سابق ایران سپس با اشاره به عملکرد دولت گفت: ما نمی توانیم تنها شعار معیشتی بدهیم و بگوییم باید به اقتصاد سر و سامان داد. یکی از اشکالات کار دولت اصلاحات این بود که در مقام بیان و تبلیغات کمتر به مسأله معیشت و اقتصاد پرداخت و این تصور به وجود آمد که در این رابطه کم توجهی شده است، اما همانطور که بارها گفته ام، با اینکه شعارهای ما بیشتر سیاسی و اجتماعی و کمتر اقتصادی بود، اتفاقا در عرصه اقتصاد و معیشت مردم موفق تر از سیاست بوده ایم.
به هرحال ما نمی توانیم مانند كسانی باشیم که شعارهایی را مطرح کردند و به دنبال آن بسیاری از ارزشهای را وارونه پشتوانه این شعارها كردند. امروز ارزش عدالت، ارزش مردم خواهی، ارزش مقابله با دشمنان کشور، ارزش امنیت کشور، ارزش دین و دینداری آن قدر مورد سوء استفاده قرار گرفته که موجب بی وزنی ارزش ها در جامعه شده است. آن گاه که شعارهایی مطرح شود که از عهده اش بر نیایند و به دنبال آن ارزش ها را منحصر به گفته های خود کنند مردم احساس دیگری درباره آنها پیدا خواهند کرد و ارزشها لطمه جدی خواهند دید. این افراد کار را به جایی رسانده اند که بسیاری از ناتوانی ها و فریبکاری ها به نام امام و خط امام تمام می شود و این جفا به امام و ضربه زدن به جایگاه رفیع ایشان است.
من در سخنرانی اخیرم در دانشگاه تهران گفت که هیچ جنبشی در کشور ما موفق نیست، مگر آنکه با جنبش اجتماعی تاریخی ملت ایران همراه باشد. اما آیا جنبش در جامعه ما وجود دارد؟ به نظر من یکصد سال است که وجود دارد. انقلاب اسلامی هم فرازی از این جنبش بوده که جنبه سلبی آن سرنگونی یک رژیم و جنبه ایجابی آن همسو کردن ارزش ها و خواسته های تاریخی ملت ایران با هویت دینی و اسلامی ما بوده است. اما آیا به آرمان ها و اهدافمان رسیده ایم؟
اگر رسیده ایم دیگر جنبش معنا پیدا نمی کند. این ادعا که در این کشور انقلاب شده، حکومت شاهنشاهی تبدیل به جمهوری اسلامی شده، پس دیگر نباید تغییری انجام شود نادرست است. این انقلاب آرمان هایی داشته و اتفاقا موفقیت آن در این بوده که آرمانهای انقلاب در متن جامعه ما موجود بوده و امام هوشمندانه این امر را مورد توجه قرار داده و بر همین اساس هم جمهوری اسلامی را مطرح نموده، نه خلافت اسلامی یا امارت اسلامی. آرمان های انقلاب هنوز محقق نشده و همین باعث وجود جنبش ها شده است. جنبش اصلاحات یعنی حرکت به سوی تحقق آن آرمان ها و مبارزه با موانعی که بر سر راه تحقق آنها وجود دارد. در گذشته اصلاح به معنای سرنگونی یک رژیم بود و اکنون به معنای رسیدن به اهدافی که به خاطرش هزینه های فراوانی پرداخته ایم. به همین خاطر نمی توان سرنوشت کشور را به دست کسانی سپرد که به امام و آرمان های مردم اعتقاد چندانی ندارند یا اگر دارند راه و رسم اشتباهی را برای تحقق آنها برگزیده اند. به نظرم امروز مطلوب این است که در درجه اول وضعیت موجود را بهبود بخشیم و به سمت شرایطی گام برداریم که هرچه بیشتر به شرایط مطلوب ما نزدیک باشد، در عین حال که از کارهای اجتماعی و فرهنگی دراز مدت هم غافل نمانیم. با توجه به تمام این اصول اگر واقعاً این امکان وجود داشته باشد که حداقل ها را حفظ کنیم و مانع از این بشویم که امید در جامعه به یاس تبدیل شود و آنچه در جستجوی آن هستیم فقط مختص زمان انتخابات نباشد و به بعد از آن هم بیندیشیم و زمینه کار را فراهم بیابیم، هیچ مشکلی ندارد که فردی مانند بنده که یک انسان کوچک هستم، وارد صحنه شود.
بالاخره باید دید می توان کار کرد یا نه؟ اگر بتوان کار کرد و روی حداقل ها تکیه نمود و پاسخگوی جامعه بود باید به صحنه آمد. اما اگر احساس کنیم آن قدر مانع و کارشکنی خواهد بود که حتی نخواهند گذاشت به حداقلهای خود نیز عمل کنیم و هزینه کشور هم بالا برود، آیا نباید زمینه ای فراهم کنیم كه كسانی كه امكان كار كردن با مشكلات كمتر را دارند به صحنه بیایند؟ ولو اینكه آنها در ایده صد در صد مثل ما نباشد
این روزها در موقعیت سختی قرار گرفته ام؛ از سویی موج وسیع در جامعه از من توقع آمدن دارد و از سوی دیگر با این مسأله روبرو هستم که آمدن برای خدمت كردن است و كم كردن هزینه مردم و اگر این طور نشود، آمدن بی فایده است. امیدوارم طی روزهای آینده تصمیم نهایی خود را اعلام کنم، گرچه طی روزهای گذشته انتظار جامعه را نسبت به نامزدی در انتخابات در دایره محدودتری قرار داده ام كه تا حدودی بلاتكلیفی را رفع می كند.

مقدمه


بطور کلی قبل از طراحی فیزیکی یک شبکه کامپیوتری ، ابتدا باید خواسته ها شناسایی وتحلیل شوند، مثلا در یک کتابخانه چرا قصد ایجاد یک شبکه را داریم واین شبکه باید چه سرویس ها وخدماتی را ارائه نماید؛ برای تامین سرویس ها وخدمات مورد نظر اکثریت کاربران ، چه اقداماتی باید انجام داد ؛ مسائلی چون پروتکل مورد نظر برای استفاده از شبکه ، سرعت شبکه واز همه مهمتر مسائل امنیتی شبکه ، هریک از اینها باید به دقت مورد بررسی قرار گیرد. سعی شده است پس از ارائه تعاریف اولیه ، مطالبی پیرامون کاربردهای عملی آن نیز ارائه شود تا  در تصمیم گیری بهتر یاری کند.

ادامهٔ مطلب »

سید مهدی قوام

ژانویه 12, 2009

من که تا همین الان که میخوام این پست رو بنویسم اسم این آقا رو نشنیده بودم حالا میخونید و میبینید که چه مرد بزرگواری بوده

خدا رحمت کند
سید مهدی قوام را.

این مردِ الهی ِبزرگ و بزرگوار را.
این عالم ِربانی را.

این صاحبْ نَفَس ِبلندْ نظر را.

آقای فاطمی نیا می گفت:

«روزی که جنازه‌ی سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند 
به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه 
کلاه شاپویی و لنگ به دست 
(تیپ جاهلی)
آمده بودند
و صحن را پر کرده بودند.

زار زار گریه می کردند
و سرشان را می کوفتند به تابوت وی و ….»

می گفت:

«به اندازه‌ی این دو صحن با عظمت
فقط جاهل به راه آورده بود.
و هدایت کرده بود.

این نتیجه‌ی بلند نظری عارفانه است. 
این نتیجه‌ی بزرگ منشی و آقایی است.

ما اگر باشیم 
می گوییم:
اه اه این جاهل است.این بی ایمان است.این ال است و بل است و ….
و اخ و پیف می کنیم.

اصلا به خیال باطل‌مان این ها آدم نیستند.
آدم بشو نیستند

چراغ های مسجد دسته دسته روشن می شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.

آقا سید مهدی که از پله های منبر پایین می آید، حاج شمس الدین – بانی مجلس – هم کم کم از میان جمعیت راه باز می کند تا برسد بهش. جمعیت هم همینطور که سلام می کنند – و بعضی خم می شوند که دستش را ببوسند – راه باز می کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

– آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

– دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می گذار پر قبایش. مدتها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

– آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می کنن…

حاج مرشد، پیرمرد پنجاه شصت ساله، لبخندزنان نزدیک می شود.

التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

***

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می کرد. زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب ها، گیس های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.

دوره و زمونه ای نبود که معترضش بشوند… مگر کسی که مشتری باشد!

***

– حاج مرشد!

– جانم آقا سید؟

– آنجا را می بینی؟ آن خانم…

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.

– استغفرالله ربی و اتوب الیه…

سید انگار فکرش جای دیگری است…

– حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می کند:

– حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمی گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

– سبحان الله…

سید مکثی می کند.

– بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی خورد مشتری باشیم؟!

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می کند و سمت زن می رود. زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می کند. به قیافه شان که نمی خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می گوید.

– خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

زن، با تردید، راه می افتد.

حاج مرشد، همانجا می ایستد. می ترسد از مشایعت فاحشه!


زن چیزی نمی گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…

– دخترم! این وقت شب، ایستاده اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشمهایش که قدری هوای باران:

– حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…

سید؛ ولی مشتری بود!

پاکت را بیرون می آورد و سمت زن می گیرد:

– این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده ام. مال امام حسین است… تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!


سید به حاجی ملحق می شود و دور…

انگار باران چشم های زن، تمامی ندارد…

***

چندسال بعد…نمی دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!

سید، دست به سینه از رواق خارج می شود. زیر لب همینجور سلام می دهد و دور می شود. به در صحن که می رسد، نگاهش به نگاه مرد گره می خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده. مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می پاییده، نزدیک می آید. خم می شود و بوسه ای بر دست سید و عرض ادبی.

– زن بنده می خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می ایستد، زن نزدیک می آید و کمی نقاب از صورتش برمی گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

– آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت… این مرد، شوهر من است و چند روزی است که مشرف شدیم زیارت… آقا سید! من دیگر… خوب شده ام!

این بار، نوبت باران چشمان سید است…